اگر نام را نشانهای از ذات خود بدانیم، «سنگنامگ» باید روایتگر رازهای نهفته در دل سنگ باشد. از منظر معماری، سنگ هرگز مصالحی پیشپاافتاده نیست، بلکه زبانی گویا در معماریست. زبانی که از جاودانگی، استواری، طبیعت و زیبایی سخن میگوید.
این زبان در قلمرو معماری شنیدنی و قابل درک است. وقتی سنگ با دقتِ هنرمندانه، بر اساس ویژگیهای فیزیکی، تناسب و رنگ انتخاب شود، آنگاه سخن میگوید و ماهیت راستین خود را آشکار میکند.
اما ماهیت سنگ چیست؟ در طبیعت، سنگِ دست نخورده را «کوه» مینامیم. وقتی قطعهای از آن جدا میشود، خُرد و پرداخت میگردد، آیا هنوز همان سنگِ کوه است؟ آیا اصالت و ماهیت آن در ساختمانهای ما زنده میماند؟
به گمانم «سنگنامگ» نامهای است از زبان سنگ. باشد که این نشریه، در پیِ چنین مفاهیمی باشد..
مهدی فروغمند اعرابی
برای جمع بندی دیدگاه هایم درباره معماری، به یادداشت های پراکنده ای که در طول زمان نوشته بودم رجوع کردم. انبوه مطالب و دغدغه های ذهنی ام به حدی است که اگر بخواهم به تمام آنها بپردازم، سیلابی از واژه ها و مفاهیم درهم تنیده ، که حاصل سال ها کار عملی و مواجهه با نابخردی هاست ، بی اختیار جاری خواهد شد. بنابراین می کوشم آنها را منسجم و موجز بیان کنم.
جمله ای از سقراط وجود دارد که به نظر من به شکلی دقیق توصیف گر حال و هوای اخلاقی ما معماران است:
” اگر کسی مسئولیت انجام کاری، مثلاً معماری، را بر عهده گیرد، باید حقانیت یا ناحق بودن نتیجه کار برایش اهمیت داشته باشد، نه سود و زیان شخصی یا اجتماعی آن.”
برای ایجاد فهم مشترک، ابتدا تعریف خود را از واژه های کلیدی که به کار می برم ارائه می کنم. به اعتقاد من، حق مطلب برای معماران این است که منافع مادی و غیرمادی مردم، شامل آسایش، آرامش، امنیت، حقوق انسانی، صرفه و صلاح عمومی و مواردی از این دست، را پیش از هرگونه منفعت طلبی شخصی، در کانون اندیشه و عمل خود قرار دهیم. یعنی از همان لحظه ای که قلم را برمی داریم تا نخستین خطوط یک پروژه را ترسیم کنیم، باید بدانیم که محصول تفکرمان در چه حوزه هایی و تا چه اندازه تأثیرگذار خواهد بود. سپس، با تحلیل این تأثیرات، مسیر طراحی را به سمتی هدایت کنیم که حق معماری را در جامعه خود ادا کرده باشیم.
حق این است که به اولویت های اساسیِ بناها از جمله تناسب با نیازهای بهره برداران، ارتباط با اقتصاد شهری و ملی، پایداری سازه، مدیریت انرژی، هماهنگی با بافت شهری، سازگاری اقلیمی، انطباق با فرهنگ جامعه و در نهایت، زیبایی شناسی پرداخته شود.
هدف از طرح این مباحث، تأکید بر تفاوت بنیادین بین مشتریِ معمار و مخاطبِ معمار است. ما برای مردم طراحی می کنیم، نه برای بسازوبفروش ها. این مردم هستند که از طرح های ما تأثیر می پذیرند و در نهایت، سلیقه یا استراتژی بسازوبفروش ها را عملی می کنند. مردم ممکن است خریدار ساختمان باشند، اما در عین حال، مخاطبان اصلی معماری ما نیز محسوب می شوند. بنابراین، ” از جمله ضرورتهای طراحی برای مردم، تشخیص اولویت هایی است که باید پیش از پرداختن به تزئینات ظاهری ساختمان ها (نماسازی)، توسط معماران شهری مورد توجه قرار گیرد. “ این، جوهر اصلی بحث حاضر است.
در رابطه با بهره برداران، یا بهتر است بگوییم کارفرمایان و مالکان، به نظر می رسد جایگاه معمار و کارفرما در این شرایط دگرگون شده است. امروزه معمار تبدیل به مجری صِرفِ ایده های صاحبکار شده، به جای آنکه مسائل گوناگون و چالش های یک پروژه را به طور مستقل تحلیل کند. کارفرمایان دقیقاً مشخص می کنند که چه می خواهند و معمار باید طرحی مطابق خواسته های آنها ارائه دهد. متأسفانه، معمارِ مقبول از نگاه کارفرما کسی است که ترجیحات صاحبکار را بر حقانیت طرح و واقعیت های حرفه ای معماری ترجیح می دهد.
نتیجه این رویکرد را در شهرها می بینیم: هر طرحی که سوداگران ساختمان را راضی کند، به عنوان پروژه ای “موفق” و حتی “برند” شناخته می شود. در این معامله سه جانبه بین کارفرما، معمار و اثر معماری، تنها عاملی که نادیده گرفته می شود، اولویت های جامعه ای است که در آن زندگی می کنیم. جامعه را اکثریت مردم تشکیل می دهند، نه قشر خاصی که تنها به بازار و سود فکر می کند.
از این تعامل میان معمار و صاحبکار، مشخص است که بهره بردار، یعنی کسی که قرار است در نهایت از ساختمان استفاده کند، در فرآیند طراحی کاملاً فراموش می شود. ساختمانی لوکس یا معمولی ساخته می شود و مانند کالایی در ویترین آژانس های مسکن عرضه می گردد (مثال روشن آن: نمایش ساختمان ها در دفاتر فروش، همانند مانتوهای یک فروشگاه! ). اما سؤال اینجاست: سهم بهره بردار نهایی در طراحی خانه یا آپارتمانش چقدر است؟ آیا نیازها و خواسته های خانواده ها که گروه های متفاوتی با سبک های زندگی گوناگون هستند، قابل استانداردسازی است؟ این موضوعی است که بسیاری از معماران آن را جزو وظایف خود نمی دانند.
من شخصاً هنگام طراحی برای یک فرد خاص، ویژگی های شخصیتی، سلیقه و حتی چهره او را تجسم می کنم (دستکم من همیشه اینگونه آغاز می کنم). اما پرسش کلیدی این است: وقتی برای یک بساز و بفروشِ منفعت طلب طرح می ریزیم، چه کسی یا چه چیزی را به عنوان مخاطب اصلی در نظر می گیریم؟ (نکته: منظور من نفی تمام بسازوبفروش ها نیست. طبیعتاً برخی از آنها حرفه ای و دغدغه مند عمل می کنند.)
این بدنه های ناهمگون و پراکنده که گذرهای شهر ما را شکل داده اند و هر کدام نماینده دوره ای خاص از بازار مسکن هستند، در واقع گویای فقدان مبانی اندیشه ورزانه در معماری معاصر ما هستند.
در دهه شصت، تحت تأثیر شرایط خاص آن دوران، ساخت وسازها بیشتر به دست معماران سنتی و بنّایان سپرده می شد. نتیجه، ساختمان های دوطبقه روی پیلوت با نماهای سنگی (الیگودرزی) یا آجر سه سانتی بود که بازمانده تفکرات پیش از انقلاب محسوب می شدند. خوشبختانه بسیاری از این بناها تخریب شده اند، اما متأسفانه برخی آثار ارزشمند معماری آن دوره نیز قربانی غول ارزش افزوده ملک شده اند.
با آغاز دهه هفتاد و بازشدن مرزها، شاهد ظهور سبک های جدیدی بودیم. آثار این دوره را می توان با نماهای سیمانی به سبک گوتیک توصیف کرد . سبکی که به شکل ناقص و عجیبی، مانند “شیر بی یال و دم و اشکم”، در گوشه و کنار شهر خودنمایی می کند. باران های اسیدی ناشی از مصرف بی رویه انرژی نیز سیاهی و زشتی خاصی به این نماها بخشیده است. جالب اینکه معماران در ترویج این سبک نقش پررنگی داشتند. کاش پایداری مصالح و مقاومت نماها در برابر عوامل جوی ، به ویژه این سیاه شدگی ها ، برای معماران اولویت می شد. اما در عوض شاهد مد شدن سبک های دیگری بودیم: نخست شیشه، سپس سنگهای گرانقیمت، و بعد ابزارهای سنگی.
در سال های بعد، با دخالت کمیته های تصویب طرح، استفاده از سنگ های ابزاری کاهش یافت و معماران به سراغ چوب، آجر نسوز و سنگ های متنوع رفتند. امروز اما آخرین ترند نماها، فرم های هندسی مربع و مستطیل است که ردپای نرم افزارها، سایت های خارجی و پست های اینترنتی را به وضوح می توان در آنها دید.
سؤال اساسی اینجاست: چرا جامعه شهری به عنوان مخاطب اصلی معماران، در این چهار دهه چنین تغییرات شدید و بی اساسی در سلیقه و خواسته ها را پذیرفته است؟ شهروندان ما از این دگرگونی های بی پایه در معماری چه تأثیری می گیرند؟ گرچه بحث درباره تک بناهایی با نماهای پوچ و تزئینی که در مراکز بزرگ شهر فراوانند، خود موضوع مفصلی است، اما پرسش اصلی این است: جامعه شهری ما چه گناهی مرتکب شده که باید ناخواسته شاهد این آشفتگی و درهم ریختگی در فرم ها و مصالح باشد؟ آیا تأثیر آثار ما بر ذهنیت مردم و درک آنها از مفاهیم معماری، نباید یکی از اولویت های اصلی مان باشد؟
معماری مانند مد لباس یا طراحی خودرو نیست که هر سال تغییر کند. معماری نماد فرهنگ یک دوره و اثری ماندگار است. امروزه دسترسی به هزاران طرح نمای آماده در سایت های اینترنتی، معماری را به نوعی “سوپرمارکت مصالح و ایده” تبدیل کرده است . جایی که عمق و معنا فدای سرعت و تقلید سطحی شده اند.
وقتی هجوم سوداگرانِ ساختمان، بناهای کمطبقه را نشانه میگیرد و پدیده مشارکت در ساخت به عاملی تعیینکننده در اقتصاد شهر و کشور تبدیل میشود، با واقعیتی تلخ روبهرو میشویم: تنها در فاصله کوتاهی، بیش از دویست هزار متر مربع ، معادل حدود هزار ساختمان کمطبقه با عمری کمتر از پانزده سال تخریب میشوند ( بر اساس پروانههای صادره شهرداری تهران در سالهای ۸۲ و ۸۳ ). به جای آنها، یک میلیون متر مربع سازه جدید سر برمیآورد و نزدیک به صد هزار متر مکعب نخاله ساختمانی که عمدتاً غیرقابل بازیافت هستند ، دامن طبیعت را میآلاید. در این میان، نقش معماران و شهرسازان در مرحله طراحی و برنامهریزی، اهمیتی دوچندان مییابد.
اگرچه متخصصان در مراکز دولتی به این پیامدها آگاهند، اما ماشین سودجویی چنین شرایطی را فرصتی طلایی میپندارد و با تمام قوا به میدان میتازد. (این آمار مربوط به سالهای گذشته است، اما روند کنونی تفاوت محسوسی نکرده است ).
پرسشی اساسی مطرح است: اگر معماران و شهرسازان بر مبنای مسئولیت حرفهای خود عمل میکردند، آیا این آسیبهای جبرانناپذیر به محیط زیست وارد میشد؟ متأسفانه، این شرایط برای معماران شاغل در دفاتر حاشیه شهرداریها، بازاری پررونق ایجاد کرده است. این گروه که سهمی عمده در شکلدهی به نمای ساختمانهای امروزی دارند ، در قبال مسئولیت خود چه پاسخی دارند؟ آیا غیر از این است که صرفاً به کپیبرداری از فرمهای مد روز روی آوردهاند و سلیقه کارفرمایان را به سمت این تقلیدهای سطحی سوق دادهاند؟
این روند، تأثیری ملموس بر اقتصاد شهری گذاشته است:
– چرخه سریع ساختوساز، مشاغل متعددی ایجاد میکند
– منافع کلانی عاید شهرداریها و سازندگان میشود
– اما هزینه پنهان آن، تخریب محیط زیست و هدررفت سرمایههای ملی است
راهکاری که میتوانست مؤثر باشد: اگر معماران از طریق نهادهای صنفی هماهنگ عمل میکردند، شاید میشد تا حدی از این آشفتگی دستکم در تعیین شاکله نماهای شهری ، جلوگیری کرد و مانع هدررفت منابع و تخریب محیط زیست شد.
باید اشاره کرد که این تحلیل عمدتاً به ساختمانهای بخش خصوصی مربوط میشود. وضعیت ساختمانهای دولتی و ارگانهای رسمی، فصل دیگری است که خود روایت مفصلی میطلبد.
زلزلههای اخیر در نقاط مختلف کشور، عواقب تلخی را آشکار ساخت که نیازمند بازنگری جدی در نظام ساختوساز است. پرسش اینجاست: آیا پروژههایی مانند مسکن مهر یا سایر ساختمانهای شهری، متولی فنی و حرفهای نداشتهاند؟ تخریب دیوارهای خارجی و داخلی و آسیبدیدگی تأسیسات ، علیرغم پایداری ظاهری سازهها ، تنها نشاندهنده غفلت مسئولان ذیربط در فرآیند ساختوساز است. موضوع کنترل مصرف بیرویه انرژی در ساختمانها نیز به وضوح بیانگر خلاء نظارتی است؛ جای خالی نهادی که میبایست پیگیر این موارد باشد کاملاً محسوس است.
پس از طراحی و اجرای سازه که معمولاً با هماهنگی معمار انجام میشود، آیا ارائه یک پلان، نما و مقطع با مشخص کردن ضخامت دیوارها و موقعیت درها و پنجرهها و ترسیم پلکان، تمام وظیفه معماری محسوب میشود؟ آیا سپردن نقشه به دست معماران سنتی یا بنّایان و در نهایت افزودن نمایی چشمنواز با مصالح و نورپردازیهای خاص، به معنای اتمام مسئولیت حرفهای ماست؟ آیا وظیفه معمار در فرآیند ساخت واقعاً به این حد نازل تنزل یافته است؟
نمایهای سنگی حجیم با وزن بسیار زیاد که تنها با چند میلگرد و جوشکاریهای نامطمئن نصب میشوند، تا چه حد در برابر زلزله مقاومت دارند؟ ما معماران برای جلوهگر ساختن نام و نشان خود، اینگونه نماها را رواج دادهایم، بیآنکه به پایداری آنها بیندیشیم. آیا شهرها و سرزمین ما در منطقهای زلزلهخیز قرار ندارند؟ با وجود تصریح مسئولیت پایداری عناصر غیرسازهای به عهده معمار در قوانین، اجرای ضوابط تنها زمانی صورت میگیرد که با فشار و اکراه همراه باشد.
معضل بهینهسازی مصرف انرژی نیز وضعیتی مشابه دارد. در نقشهها شاهد کپیبرداری از جزئیات هستیم (copy-paste)، اما در مرحله اجرا خبری از این ملاحظات نیست. آیا مسئولان تنها به انتشار آییننامهها بسنده کردهاند؟ آیا نباید در نظام آموزش معماری، اهمیت این موارد به دانشجویان تفهیم شود؟ به راستی که بازنگری در سرفصلهای درسی دانشگاهها ضرورتی انکارناپذیر است. فارغالتحصیلان باید به اولویتبندی صحیح در طراحیها واقف باشند و بدانند که مسئولیت حرفهای آنها صرفاً به فرمالیسم محدود نمیشود. فرمگرایی در معماری نباید در رأس اولویتها قرار گیرد.
مسئولان ذیربط نیز میبایست با همکاری نهادهای صنفی، سازوکارهای نظارتی مؤثری برای بهینهسازی مصرف انرژی و پایداری اجزای ساختمان ایجاد کنند. هزینه این نظارتها به مراتب کمتر از خسارات ناشی از بیتوجهی به این اصول است. اینجاست که نقش معمار به عنوان حلقه واسط بین زیباییشناسی و ایمنی، بین فرم و عملکرد، و بین خلاقیت و مسئولیت اجتماعی آشکار میشود.
وقتی از معماریِ مسئولانه سخن میگوییم، توجه به بافت شهری، شرایط اقلیمی و فرهنگ جامعه نه یک انتخاب، که وظیفهای انکارناپذیر است. این موارد باید پیش از هرگونه بحثی درباره زیباییشناسی و آرایش نماها، در صدر اولویتهای طراحی قرار گیرند. نمونههای عینی این غفلت را میتوان در اطرافمان دید: ساختمان تجاری معروفی در بافتی متعلق به دوره پهلوی اول که به عنوان پروژهای موفق و “برند” معرفی شده، اما دیواره غربی آن تماماً از شیشه دودی پوشیده شده است. در یک عصر تابستانی، صدای ناهنجار دستگاههای سرمایشی که با حداکثر توان کار میکنند، فریاد میزند که این طراح چه اشتباه فاحشی مرتکب شده است. تفاوت دمای محسوس در مجاورت این دیواره شیشهای، گواه روشنی است که اصل “گلخانهای” به کلی نادیده گرفته شده و هیچ توجهی به جهتگیری صحیح ساختمان و شرایط اقلیمی نشده است. آیا این حجم از مصرف انرژی بیرویه، مسئولیتی متوجه معمار طراح نمیکند؟ این ساختمان در بافت تاریخیِ محله ، مانند جسمی بیگانه و ناهمخوان خودنمایی میکند . همچون فریاد دیوانهای در میان نجواهای آرام یک محله تاریخی. تأثیر چنین طرحی بر فرهنگ بصری شهروندان و یکپارچگی بافت شهری چه خواهد بود؟ این داستان غمانگیز تکرار میشود…
در مورد اهمیت توجه به فرهنگ جامعه ، که باید مقدم بر هر بحث زیباییشناسی باشد ، سخن بسیار است. این موضوع آنقدر حیاتی است که شایسته بررسی مفصلی در فرصتی دیگر است. اما همین قدر بدانیم که معماری واقعی، آنگونه که شایسته جامعه ماست، باید پیش از آنکه به فکر خلق نمایی چشمگیر باشد، به این پرسشها پاسخ گوید: این بنا چگونه با خاطرات جمعی مردم این محله گفتگو خواهد کرد؟ چگونه میتواند بدون خشونت، خود را در تاروپود فرهنگی این منطقه جای دهد؟ و چگونه میتواند به جای آنکه بیگانهای تحمیلشده باشد، بخشی طبیعی از تکامل تاریخی این فضا به نظر آید؟ اینها پرسشهایی است که هر معمار مسئولی باید پیش از ترسیم اولین خطوط طرح خود، از خود بپرسد.
این پرسش اساسی مطرح است که جایگاه زیباییشناسی در معماری معاصر ما کجاست؟ پیش از پاسخ، باید دو سؤال بنیادین را مطرح کرد: نخست آنکه اصلاً چه زمانی و در کدام دوره، آموزش جدی زیباییشناسی به معماران ما صورت گرفته است؟ و دوم اینکه کدام نهاد یا ارگان مسئول، به این امر حیاتی پرداخته است؟
زیباییشناسی در معماری امروز، ریشه در حیطه فلسفه دارد . همانگونه که در آثار معماران شهیر و ستارههای معماری معاصر (که به گمانم دوران طلوع چنین ستارههایی به پایان رسیده) مشهود است. این معماران همواره مدعیاند که مکاتب و سبکهای نوین خود را بر پایه مبانی فلسفی بنا نهادهاند. حال اینکه تا چه میزان میتوان ردپای این مبانی نظری را در آثارشان تشخیص داد، بحثی دیگر است. اما صِرف این ادعا نشاندهنده یک نکته کلیدی است: اندیشهورزی پیش از اقدام به طراحی. به عبارت دیگر، توجه به “روح زمانه” و اولویتهای عصر حاضر.
خاطرهای از استاد داوری اردکانی در ذهنم نقش بسته که تعریف ژرفی از زیبایی ارائه دادند: “واژه زیبایی از زیبندگی گرفته شده و این دو ریشهای مشترک دارند.” این تعریف برای معماری چه معنایی دارد؟ معمار است که باید تشخیص دهد چه طرحی و چه ایدهای “زیبنده” محصول فکری اوست. آیا آنچه امروز در شهرهایمان میبینیم:
– زیبنده فرهنگ غنی ماست؟
– زیبنده بافتهای تاریخی و شهری ماست؟
– زیبنده شرایط اقتصادی جامعه است؟
– زیبنده نیازها و خواستههای اقشار مختلف مردم است؟
این پرسشها نشان میدهد که زیبایی در معماری، مفهومی بسی فراتر از ظواهر و تزئینات است. زیبایی حقیقی زمانی محقق میشود که اثر معماری بتواند به تمام این پرسشها پاسخ مثبت دهد. متأسفانه، آنچه امروز در شهرهایمان میبینیم، بیشتر یادآور تقلیدهای سطحی و بیپشتوانه است تا آثار برآمده از تفکری عمیق و متناسب با شرایط بومی. شاید زمان آن رسیده که بازتعریف جدیدی از زیبایی در معماری معاصر ایران ارائه دهیم . زیباییای که ریشه در فرهنگ، تاریخ و نیازهای واقعی مردم این سرزمین داشته باشد.
معماری امروز ما به سطحی نازل از آرایشگری نماها تنزل یافته است. بسیاری از دفاتر معماری تبدیل به سالنهای زیبایی شدهاند که صرفاً با بازیهای مصالحی و ترفندهای بصری، در پی جلب مشتری هستند. در این میان، چه بر سر اصول بنیادین معماری آمده است؟
هشداردهنده است که:
– مفاهیم عمیق و “زیبندگی” واقعی طرحها قربانی ظواهر فریبنده شدهاند
– پایداری عناصر غیرسازهای به کلی فراموش شده است
– کاهش مصرف انرژی در اولویت هیچکس نیست
– بافت شهری، جهتگیری ساختمان، شرایط اقلیمی و فرهنگ مردم نادیده گرفته میشوند
– زیباییشناسی به سطحی ابتدایی و بیمایه تقلیل یافته
– محیط زیست و آسیبهای زیستمحیطی در هیچ طرحی لحاظ نمیشود
– کیفیت فضایی و معماری اصیل جای خود را به نمایشهای سطحی دادهاند
سؤال اینجاست: چرا نهادهای مسئول از ستاد انقلاب فرهنگی تا مراکز ذیربط دیگر، به این معضلات ورود نمیکنند؟ با وجود طرح مکرر این مباحث در محافل تخصصی، هیچ نهاد نظارتی با اختیارات کافی برای اعمال تغییرات اساسی وجود ندارد.
چرا در ایران، نقد معماری پیش از اجرا جایگاهی ندارد؟ کمیتههای نما اگرچه گامهایی برداشتهاند، اما در ارتقای کیفیت طرحها بر اساس مبانی نظری ناکام بودهاند. در دانشکدههای معماری ما، درسی به نام “مسئولیت معمار” یا “ریشههای فلسفی معماری” تدریس نمیشود.
اکنون در دوراهی تاریخی قرار داریم:
یا باید تعریف معماری را یکسره تغییر دهیم و این میراث گرانبها را به کلی به فراموشی بسپاریم
یا با بازنگری اساسی در نظام آموزشی و نظارتی، کیفیت معماری را به جایگاه واقعیاش بازگردانیم
نهادهای نظارتی باید:
– به پیشنهادات تشکلهای حرفهای توجه کنند
– ناظران را پیش از انتصاب، آموزش کافی دهند
– بر مبانی فکری طرحها نظارت داشته باشند
– هم در کیفیت فضایی و هم در نمای ساختمانها دقت کنند
کارشناسان کمیتههای نما باید:
– به زیباییشناسی عمیق مسلط باشند
– اصول پایداری را بدانند
– بتوانند طرحها را هدایت کنند، نه اینکه صرفاً دستور دهند
معماری امروز ما، اگرچه برای بسیاری تنها شغلی برای امرار معاش است، اما مسئولیتی تاریخی بر دوش دارد. ما مسئول شکلدهی به چهره شهرها و تأثیرگذاری بر فرهنگ عمومی هستیم. چگونه میتوانیم این مسئولیت را نادیده بگیریم؟
“کز دیو و دد ملولم و معمارم آرزوست”
معماری معاصر ایران، در تقلیدی سطحی از مدرنیته غرق شده است. ما به عنوان معمار، مسئول آشناسازی مردم با فرهنگ اصیل و درک واقعی مدرنیته هستیم. این رسالت را نمیتوان به کپیبرداریهای بیروح تقلیل داد.
آیا وقت آن نرسیده که:
– در نظام آموزشی بازنگری کنیم؟
– نهادهای نظارتی را تقویت نماییم؟
– به کیفیت فضایی اهمیت دهیم؟
– و از همه مهمتر، مسئولیت اجتماعی خود را به عنوان معمار به رسمیت بشناسیم؟
سرنوشت معماری ما در گرو پاسخ به این پرسشهاست. اگر امروز اقدام نکنیم، فردا چیزی برای عرضه به آیندگان نخواهیم داشت.


